( پنج) «نا تجربگی» در روزگار معاصر، اگر سخن از فهم به میان بیاید مقصود فهمی است که پس از تجربه ی یک موقعیت و یا یک شرایط بغرنج به خود میگویید "فهمیدم"اما این فهم نیست. این فقط یک برداشت اجباری از یک تجربه است که چندان هم در آن برداشت تاثیری نداشتید. گویی فقط به یک نتیجهگیری رسیدید که تمام کسانی که همان تجربه را داشتند هم به آن رسیدند.فهم از تجربه نمیآید. (اینکه توسل به تجربه تا چه حد باعث حماقت میشود بحث دیگری میطلبد) فهم دقیقا از عقل محض نشات میگیرد و تجربه کردن جاییست که در آن خبری از عقل نیست. برای رسیدن به فهم آنچه لازم است این است که خود را، نه در یک موقعیت عملی یا حتی فرضی یا شرایط طبیعی و احتمالی قرار بدهید، بلکه باید وجود و آگاهی خود را در حالت و شکل خاص دیگری از جهان و متمایز از آنچه هست (در ابعاد مختلف) قرار دهیم و در آنجا شروع به فکر کردن کنیم. اینچنین است که به فهم میرسیم. که البته تمام این پروسه همان رسیدن به مشاهده است. مشاهده، نه به معنای مشاهده ی واقعیات، بلکه مشاهده همراه با تغییر مشاهده گری. بنابراین آنچه از تجربه ناشی میشود حتی نزدیک فهم هم نیست. تجربه تماما در زمان رخ میهد اما عقل محض اولین کاری که میکند زمان را تغییر میدهد. یا طبق نظر هوسرل، رسیدن به اگو استعلایی، اگویی محض که زندگی طبیعی فقط بعنوان صورت های زیسته شده حضور داشته باشند اما جهان اعتباری نداشته باشد. یا همچون «می اندیشم پس هستم - کوگیتو» دکارت که جهان برای اندیشیدن است و در تامل به اندیشیدنم درون شکل وجودی ای میروم که در آن حالت میتوانم به فهم برسم.اما تجربه چنین نیست؛ من با تمام داشته ها و نداشته هایم در جهان طبیعی زندگی میکنم و یکسری تحمیل مرا شکل میدهند سپس لاف زنان از انبوه مزخرفاتی که برداشت کرده ام حرف میزنم. برداشت هایی که هر ابلهی هم میتوانست دریافت کند.
نسخ الرابط